علی محمد باب شیرازی از نردبان ادعا افتاد و چنین نوشت:
«فداک روحی، الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده، فحمداً له ثم حمداً که مثل آن حضرت را یبنوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان وترحم به داعیان فرموده .
اشهد الله و من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت باشد.
اگر چه بنفسه، وجودم ذنب (گناه) صرف است؛ ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسان مقر بر کل ما انزل من عند الله است . امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم (توبه کننده) حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر.
و بعضی مناجات کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعایی دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت را چنان است که این دعاگو رابه الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود،سرفراز فرمایند».1
بر این اساس، سید علی محمد از ادعاهایش بازگشت؛ ولی توبه او، صوری بود، چنان که پیش از توبه اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر رفت و در برابر مردم، نیابت و بابیت خود را انکار کرد؛ لیکن چیزی نگذشت که ادعای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری و رسالت خویش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوی مریدان علی محمد، آشوب هایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود.
در این آشوب، جمعی از بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای ملا محمد علی بارفروشی، قلعه طبرسی را پایگاه خود قرار داده و اطراف آن خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند.
از سوی دیگر بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی می کردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل غارت ایشان می پرداختند، به گونه ای که یکی از بابیان می نویسد: «جمعی رفتند و در شب یورش برده، دِه را گرفتند و یک صد و سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمه فرار نکرده ، دِه را با حضرات اصحاب حق ، خراب کردند و آذوقه ایشان را جمیعاً به قلعه بردند.»2
آنان فکر می کردند که یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق وغرب فرمانروایی می کنند، چنان که بابی مذکور می نویسد:
«حضرت قدوس (محمد علی بارفروشی) می فرمودند که : ما به حق سلطان هستیم و عالم در زیر نگین ما است و کل سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید».3
ولی میان ایشان و نیروی دولتی جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملامحمد علی بارفروشی در جمادی الثانی 1265 پایان گرفت.
در سال 1266 زنجان نیز شورشی به سر کردگی ملا محمد علی زنجانی پدید آمد که به شکست بابیان انجامید.
در تهران نیز گروهی از بابیان به رهبری علی ترشیری بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر وامام جمعه تهران را ترور کنند؛ ولی نقشه آنان کشف شد و 38 تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند.
شایان ذکر است که مریدان علی محمد باب در جنگ های قلعه طبرسی زنجان از مسلمانی دم می زدند و نماز می گزاردند و از «بابیت» سید علی محمد جانبداری می کردند.4
ظاهراً در آن هنگام هنوز ادعای مهدویت و نبوت وی به ایشان نرسیده بود، از این رو به اعتراف وقایع نگاران بابی، برخی از بابیان به محض این که در «بدشت» از ادعای مهدویت سید علی محمد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدت از او روی گرداندند.5
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیه، میرزا تقی خان امیرکبیر ـ صدراعظم ناصرالدین شاه ـ مسامحه در کار علی محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملاءعام اعدام کند و از این راه، آتش شورشها را فرونشاند و برای این کار، از برخی علما فتوا خواست، ولی به گفته ادوارد براون:«دعاوی مختلف و تلون افکار و نوشته های بی مغز و بی اساس و رفتار جنون آمیز او علما را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ (جنون)، بر اعدام وی رأی ندهند».6
با وجود این، برخی از علما که احتمال خبط دماغ را در باره علی محمد را نمی دادند و او رامردی دروغگو و ریاست طلب می شمردند، به اعدام وی فتوا دادند و علی محمد به همراه یکی از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
پانوشت:
1. گلپایگانی ، ص 204-205.
2. حاجی میرزا جانی کاشانی ، ص 162.
3. پیشین.
4. آیتی، ج 1، ص 163،195.
5. همان،ج 1، ص 130.
6. نجفی، ص 252.